۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

Blah

  • گری
  • دوشنبه ۱۱ اسفند ۹۹
  • ۰۰:۰۶

مسئله اینه که من روابط اجتماعی پایینی دارم و علاوه بر خودم تا حد خیلی زیادی خانواده م رو سرزنش می کنم که هیچ وقت اهمیتی ندادن به اینکه بچه هاشون مستقل تر باشن. امروز مجبور بودم برای یه سری کارهای اداری زنگ بزنم به کسی و خب میدونین این آدم هایِ هر اداره ای، همیشه از آدم طلب پدرشون رو میخوان - با اینکه خب تو چیزی سر درنمیاری از روند کارهاشون و طبیعیه که توقع داشته باشی اون ها قشنگ توضیح بدن چه مدارکی لازمه، مراحل کار چیه و  اینا - پس من ازشون می ترسم و دلم نمیخواد در هیچ مرحله ای از زندگیم کارِ اداری داشته باشم و هر بدبختی ای رو به کارِ اداری داشتن، ترجیح میدم. اما متاسفانه زندگیِ من، هیچ وقت بر مبنای ترجیحِ من نمی چرخه، پس من مجبورم کلی برخوردِ اداره ای داشته باشم که توی هیچ کدومش هم نمی تونم بگم ببخشید شما غلط کردید که من باید اول امضای فلان گاو رو بگیرم. خب همون فلان گاو میومد مینشت جای تو. پس خیلی حرص میخورم. متاسفانه امروز اینطور گذشت و به خاطرِ گاو بودن اون ها، این هفته قراره قدرِ یه سال طول بکشه برایِ من و واقعا غمگینم که چرا زندگی با من اینطوری میکنه. ناراحتی بگو تمومش کنیم خب. این اداها چیه؟

Dreams

  • گری
  • پنجشنبه ۷ اسفند ۹۹
  • ۲۰:۱۰

یه پادکست روان شناختی رو پیدا کردم که فکر میکنم برای من خیلی خوبه. یعنی داره مشکلات روانیم رو دونه دونه میگه و امیدوارم بعد ها به اقداماتی که برای بهتر شدن باید انجام داد هم اشاره کنه. به هر حال، برای من تراپی رفتن هنوز اینقدر ساده نیست که فقط برم و انجامش بدم، پس فکر میکنم first step خوبی باشه.

به جز این کارِ خوب ِ اخیرم، اتفاق دیگه ای نیفتاده. یعنی یه دسته از تصمیمات هست که برای بهتر شدن گرفتم، اما هنوز انجامش ندادم. so nothing in action. کلاس هام رو هنوزم با بی انگیزگی حضور می زنم و چیزِ قشنگ تازه ای پیدا نکردم.

چند وقتِ پیش، یه خواب عجیبی دیدم که توش دستِ یه نفر رو گرفتم. یعنی اینجوری نبود که صرفا همینجوری دستِ یه نفر رو بگیرم، کلی کلنجار رفتم با خودم توی خواب و فکر کردم برای اینکه بهش بگم می بخشمت و کنارِت می مونم میتونم دستشو بگیرم و عیبی نداره. اون دستمو نگرفت اما. خب، منم دستمو کشیدم بعدش. بعد فکر کردم اگه احساساتم واقعی بودن، هیچ وقت دستمو نمی کشیدم و نگهش می داشتم. منظورم اینه من چقدر به خودم دروغ گفتم که به خاطرش متاسف هم نیستم و دیگه نمی فهمم قلبم واقعا چی میخواد. متاسفانه.

و در آخر، سوالِ امروز اینه که چرا آهنگ های امیلی رو میزارین روی سخنرانی های پناهیان؟ به خاطر شانس منه؟