- گری
- دوشنبه ۲۵ ارديبهشت ۰۲
- ۱۷:۱۰
فکر میکنم دردمند بودن و بخت بد داشتن، چیزایی هستن که واقعا روی کیفیت زندگیت تاثیر میذارند. وقتی هنوز به احساس درد نرسیدی یا تجربههای دردناک نداشتی، حساسیتهای بیشتری داری و میتونی چیزهای آزاردهنده رو detect کنی یا احساساتت احتمالا واضحترند و انگیزهی کافی داری که راه بری و فیکس کنی. اما از لحظهای که درد میکشی و survival mode رو روشن میکنی، دیگه متوجه نیستی چیزهای آزاردهنده چطور از صبح تا شب توی زندگیت راه میرن یا گذشته چطور هنوز خِرِت رو چسبیده و همینقدر که زندهای و میتونی تحملش کنی، میگی اوکیه چون من زنده موندم.
الان فکر میکنم که درد از بین نمیره، به نظرم نمیاد که هرگز از بین بره. میتونه هر چند وقتی یه بار، یک تودهی پرخار باشه و هی فرو بشه توی تنت و بعضی وقتها هم خودشو جمع و جور کنه اما همراهت هست. شاید یکم تحملت بیشتر بشه و بیتفاوتتر بشی اما عزیزم، در مقدارش یا احساسش تفاوتی ایجاد نمیشه. میمونه و بارت رو سنگینتر میکنه و راه افتادن رو دشوارتر. بنابراین حوشبختی به نظر دست یافتنی نیست. صرفا یک چیز نگهداشتنیه. و وقتی از دستت رفت، دیگه pretty much همه چیز رفته.
حالا برگشتم خونه و فکر کردم از روز اولی که تنها زندگی میکردم تا روز آخرش مریض بودم :)) و شب آخرش حالم بد شد و تب و لرز کردم و یکمی احساس مُردن داشتم و گریه میکردم چون دیگه خسته شده بودم و از خودم میپرسیدم چرا فکر میکردم حالم خوبه وقتی اینطوری زندگی میکنم؟ چرا هر روز بلند میشم یا چرا فکر میکنم یک روزی ممکنه خوشحال باشم؟ مگه قراره تو هرگز برگردی؟ به نظرم موتوی جدید باید این باشه:
life isn't that important. Think of every shity thing ever, all of them are in LIFE. that's how shity it is