- گری
- شنبه ۱۷ دی ۰۱
- ۰۲:۵۱
یک مسئلهای هست اونم اینه که افرادی که - نه خیلی- من رو میشناسند اینطور فکر میکنند که من به خودم سختی نمیدم و زندگی سخت نمیتونه باشه برام هرگز، میتونم بفهمم چرا البته. چون من رهاکنندهی خوبی به نظر میام. اینطورین که اوه بازم رها کردی؟ یکم به خودت سختی بده خب. یکمی تحمل کن. اینقدر ناسپاس و قدرناشناس نباش و حالا هرچی.
یک موقعی بود که جوانتر بودم و شرایطی بود که برام سخت بود و از ترس حرف و قضاوت همین افراد، خودم رو در موقعیتی نگه داشته بودم که طبیعتا سخت بود. یک شبی بود که درهم شکسته شدم و بعدش بلند شدم و اون دختر نوزده ساله الان قهرمان منه. چون به قدر کافی قوی و عاقل بود و خیلی روی کسی حساب نمیکرد.
الان شیش سال حرام شده و من مجددا توی همون نقطه هستم. البته لفظ درستی به کار نبردم چون واقعا آدم متفاوت و بهتری هستم. حتی کمی خوشحال هم هستم از سیر اتفاقاتی که من رو دوباره رسوند اینجا. حقیقتش اندازه نوزده سالگیم قوی نیستم و کمی میترسم از رها بودن اما grow old بودنم روزهای زیبایی بوده در نهایت و از من آدم درستتری ساخته. یک مقدار سبک زندگی اگزیستانسیال بر من چیره شده :)) و تنهاییم بزرگتره و بیشتر میتونم بپذیرم دنیا و عزیزانم در خدمت من نیستند و میرن و من میمونم و روزها میگذره با یا بدون هر کسی، خلاف میل من غالبا و بیشتر تلاش میکنم بنابراین خوبه عزیزم. میارزه در نهایت.
میدونم یکی - دو ماه سختی داشتیم و چسنالههای فراوانی از این تریبون تقدیم شما شد، همراه بنده بودید و تحمل کردید، من بهترم امروز و به پاس گرامیداشت وقت باارزش شما، دیگر فقط پستهای فاخر تقدیم میکنم. تا درودی دیگر، بدرود.