- گری
- سه شنبه ۹ اسفند ۰۱
- ۱۹:۳۰
میدونی، حالا که چیزها واضحتر هستند میگم، آبان نوشته بود که ناخودآگاهِ جمعی، باعث شده مردها اعتماد به نفسشون با میزان پولی که دارند تعریف بشه. نمیدونم مردانسانهای دیگه چطور هستند اما من تمام زندگیم اینطور بودم که چیزی کمه و نمیدونستم دقیقا چی، مسئله مادی بودن من نیست واقعا، مسئله حتی این نیست که من در خوشهای از انسانهای پولدار قرار گرفتم و فکر میکنم کمتر از اونها دارم در حالیکه enough هست. اصلا خوشهای که من درش بودم خوشهی داغون و مساعدی بوده همواره. رفاه برای من معناش با پول یکی نیست یا اصلا معیاری ندارم که درش انسان رو با میزان پولی که داره تعریف کنم، اما الان که توی این شرایط هستم، یک آدم زیبا رو میبینم و اینطورم که آه تو باید توی زندگی من باشی عزیزم، و واقعا دلم میخوادش اما کاری نمیکنم، در حالیکه ذرهای شک ندارم که چه آدم فوقالعادهای شدم و چقدر rare هستم و میتونم این یک نفر رو واقعا خوش بخت کنم، اینا اصلا concern یا ناامنی واقعی من نیستند عزیزم. چیزی که جرئت حرف زدن رو از من میگیره پول نداشتنمعه. دلیل کارهای اشتباهی که کردم، نههایی که گفتم یا بلههایی که نمیگم، دلیل ترسیدنم از هر آدم جدید یا اعتماد به نفسِ تیکهتیکهشده یا اختلالِ اضطراب، پول نداشتنعه. دلیل اینکه الان هر روز حالم از روز قبل بدتره، استیصال بیاندازهم از پول نداشتن و فقیرتر شدنمعه. ایران اینطور سم خالصی برای منه. احساسات خوبم درباره هر قسمت از خودم اینطور دارن یکی بعد از دیگری به فنا میرن و من حتی اگر تلاش هم بکنم که یر به یر بشه پول نداشتنم با چیز خوب دیگهای، صرفا شبیه دست و پا زدن میشه. پس مایکل اسکاتی شدم که برگههاش رو امضا نمیکنه و توی اتاقش قایم شده و با قطارش بازی میکنه. خدای denial.