- گری
- پنجشنبه ۲۴ آبان ۰۳
- ۱۸:۴۲
وقتی مثل این چند روز، دربارهی همه چیز دست و پا چلفت و نق نقو هستم، میفهمم کاملا لبریز شدهام و خطرناکه با خودم تنها باشم چون معلومه که در هضم کردن چیزهای از دست رفتهم اصلا خوب نیستم، در پذیرش واقعا ریدهام. قلبم؟ احتمالا هزار تیکهست و fair نیست که هر چند وقت یه باری که به زور جمع و جورش کنم بفهمم در انتها، بچهی سه سالهای نشسته که چیزی که دوست نداره رو نمیپذیره و فقط بلده گریه کنه.
امروز هم مثل همهی این روزهای دیگه نپذیرفتم. امروز مثل همهی این روزهای دیگه، سه ساله بودم و گریه کردم و منتظر موندم. میزان حماقت و کودک بودنم بهم احساس خفگی و بیلیاقتی میده انگار که تا ابد یک سگ بدبختی هستم که مسئولیت خودش رو نمیتونه هندل کنه. تا ابد اصلا میدونی چه نفرینیه؟