- گری
- دوشنبه ۱۲ دی ۰۱
- ۱۵:۰۸
یک پست نوشتم که از بین رفت. و دقیقا یادم نیست اما از اینکه دو سه روز بد رو پشت سر گذاشتم و از پسش براومدم خیلی خوشحال نبودم. فکر میکنم دربارهی این نوشتم که رنج ارزشی نداره، از بدبختیها چیزی نسازیم و فکر نکنیم تحفهی خاصی هستیم. حالا احتمالا با کلمات بهتر و حوصلهی بیشتری البته.
اینقدری تهوع و نفرت در خودم دارم که حس میکنم دختر آندر ایجم با دوستپسرِ زنم طوری که من ببینم خوابیده و به یک مُردهی زیبا توی چشمهام تجاوز کردن و استیصال در من به اوج خودش رسیده. صرفا دارم میگم حس میکنم واقعا بدترین و متعفنترین چیزها برام اتفاق افتاده. دلم میخواد روی همه چیز بالا بیارم و بعد دستم به یک چیزی برسه. در لحظه همهی وجودم توی هم پیچ خورده و جمع شده و فکر میکنم تا فروپاشی کامل راهی نیست. صرفا شاید چیزی که دارم زورم رو میزنم نگهش دارم باید رها بشه بره. ارزشش رو نداره.