- گری
- جمعه ۴ فروردين ۰۲
- ۰۴:۰۶
یک مقدار خالیترم، میتونه به خاطر دوپامین توی مغزم باشه که یک چیز نصفه نیمه رو پاداش درنظر میگیره و من رو خر میکنه. به موازاتش غم واقعا شرحه شرحهم کرده. نمیدونم. گوه توی تکامل چون به قول کتابم اونجایی خراب کرده که انسان فقط بلده در حین عمل فاکدآپش خودش رو ببخشه و بعدش این بخشش از کار میفته. به هر حال، خراب کردنِ مکانیسم دفاعیت مرضه و من دنبال مرضم عزیزم. من اینطورم که " چنان بکُش که پس از مُردن، هزار بار بمیرم من"
یک مدت زیادی بود که شعر خوندن رو گذاشته بودم کنار و یادم نیست دقیقا چی شد، یک شعری از little fires everywhere رو خوندم و احساسات هنری، ادبیاتی، زیبایی شناسانه در من بیدار شدن و افتاده بودم دنبال پیدا کردن گالری دائمی هنر توی مشهد. فکر میکنم در مجموع توقع زیادی به نسبت جیبم از زندگی دارم.
امروز تو یه موقعیت اجتماعی بودیم و من شروع کردم به حرف زدن و خوب پیش نرفت. مونس بعدش بهم گفت که یک مقداری بهتر شدم و به نظرش صدام کمتر لرزیده و ولوم صدام هم بالاتر رفته.حالا واقعا رقت انگیزه که من الان تلاش کنم اضطرابم از آدمها رو کم کنم و تازه نتیجهی تلاشم گند زدن با شدت کمتری باشه اما خب، واقعیته و من باید سعی کنم این زندگی رو پیش ببرم دیگه.
به علاوه، یک مقدارِ کمی روی عاشق امید رو دیدم. میدونی؟ علی رغم اینکه برای برادرم خوشحالم، فکر میکنم این رابطهی طولانی مدت برای آدمهایی که هم رو میخوان در گذر زمان تبدیل شده به یک اینسکیوریتی و حسرت بزرگ در من و میخوام گریه کنم بازم. عزیزم واقعا گوه توی تکاملی که نتیجهش همچین چیزیه.