- گری
- جمعه ۷ بهمن ۰۱
- ۰۱:۳۹
بهمن زیبایی رو شروع کردم، خودم رو بیشتر دوست داشتم و به خودم بیشتر اعتماد میکردم، کارهام رو بعد از مدتها پیش میبردم و اندک انگیزهی درست کردنِ زندگی که در من بیدار شده بود رو تحویل میگرفتم تا اینکه یک اتفاق بد افتاد و من باز پرت شدم در دهان سگ سیاه.
میدونی؟ زخمهای زیادی خوردهام از خوب حرف نزدنم و واقعا تروما شده برام. مردم میتونن با حرف زدن چیزها رو عوض کنند، درست کنند، نجات بدند. من اما هرگز نتونستم. راه حل من البته صرفا این بوده که copycat افراد خوب حرف بزن باشم، در نهایت اونقدری تاثیری نداشته. احساساتم در من باقی موندن و هرگز درست بیان نشدن که حل بکنن چیزی رو. تظاهر که جای خود دارد عزیزم. ندونستنِ چطور حرف زدن، بزرگسالی سختی رو برای من به ارمغان آورده اما به قول مامانم، میتونستم خیلی دیرتر شیش ساله باشم. هر امروزی بهتر از فرداست عزیزم.
تراپیست بسیار زیبام بهم میگفت که از خودم فیلم بگیرم و برای خودم سخنرانی کنم. سعی کنم خودم رو برای خودم تعریف کنم و بازگو کنم هرچیزی رو تا lead بشه به روزی که بتونم بگم در من دقیقا چه اتفاقاتی میفته و چه چیزهایی باعث اون اتفاقات میشه. به نظر نمیاد امروز و فردا بشه حلش کرد اما بیبی استپها در پنج سال مثلا نتیجه میدن و دیگه یک سی سالهی حرف نزن نیستم.
پی نوشت: مسلما متوجه میشید که اصلا متوجه نمیشید من چی میگم. وقتی میگم خوب حرف نمیزنم دیگه میدونید از چی حرف میزنم.