" من از خودم میترسم. چون میدونم تو واقعی هستی، تمامِ گرمایِ تو واقعیه و من گرمم نمیشه هیچ وقت. نمیتونم بهت نزدیک تر بشم چون اسمی ندارم که تو صداش کنی، چیزایی هست که قایمشون کردم تا تو هیچ وقت نبینیشون، چون بهت دروغ میگم تا بتونم ببینمت. چون هیچ چیزِ خوبی ندارم که بهت بدم. ازینکه تو منو ببینی، منو پیدا کنی و بشناسی و بری میترسم. اما این دیواری که دورِ خودم ساختم، سنگینه. و سرده. و من هنوز تو رو میخوام. "