این روزهام آروم و خوبه. با وجود اینکه اتفاقات زیادی توش افتاده و کافی نیستم و درست رفتار نمی‌ کنم اما خب من همینم دیگه. اون لحظه ناکافی بودم و اون لحظه گذشت و آینده ای پیش رومه که من تلاشمو می‌ کنم بهتر باشه.
و میدونی، تازگی فکر می‌ کنم یک نفر نمیتونه دلیل همه ی سیاهی ها باشه. بقیه آدم ها هم اندازه ی من، مسئول رفتار خودشون توی رابطه هستن. اگه مهمه من درست رفتار کنم، اینم مهمه وقتی اشتباه می‌ کنم بقیه چطور هندلش کنن. شاید اینطور blame کردن بقیه درست نباشه اونقدری، اما به هر حال من یک نقطه ی امن پیدا کردم که توش مقصر همه چیز نیستم و همه مثل من ناکافی و غلط رفتار می کنند و منطقی به نظر میاد از اون جایی که خب هیچ کسی خدا نیست.

میدونی من کلا خیلی توی چیزها غرق می شم. منظورم اینه مثلا با فیلم ها خیلی گریه می کنم، بعدش خیلی فکر می کنم چرا زندگی هیچ معنایی نداره و چرا لحظات خوب تموم میشن. در نتیجه ش معمولا خیلی غصه میخورم اما دیروز، خیلی عجیب بود. به این چیزها فکر کردم و یهو آروم شدم. میدونی؟ صرفا همین که خب، زندگی معنایی نداره عزیزم و همه چیز تموم میشه یه روزی. حالا لحظه ی خوب یا بد، تلاش کردن، آرزو داشتن یا دست هاش، همه شون تموم میشه و عیبی نداره. واقعا عیبی نداره و فقط داریم زندگی می کنیم عزیزم.