۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

انتهای الکی

  • گری
  • چهارشنبه ۲۹ بهمن ۹۹
  • ۲۰:۳۵

می دونی من واقعا فکر نمی کنم راه افتادن اینقدر سخت باشه. اما بیا بگیم قلبم، هیچ وقت دست از سرزنش کردن من بر نمی داره. هیچ وقت ازم تعریف نمی کنه و همیشه انگار یه چیزی شکسته ست که من باعثش بودم. دلم میخواد همه چی رو اینقدر پیچیده نکنم و زندگی کنم، اما آخرِ روز مهم نیست چه کاری کرده باشم، بازم قلبم سنگینه.

الان حدود یک سالی هست که به معنای واقعی کلمه هیچ کاری نکردم. کتابی نخوندم، دانشگاه که هیچی. سرِ کاری هم نرفتم، نمی دونم اینقدر یه جا موندن کِی قراره برای من خسته کننده بشه. فکر می کنم اگه مشغول تر باشم، اون موقع وقت نمی کنم دیگه مثلا واسه کسی که اسمم رو درست نمیگه ناراحت بشم. اما نمی دونم چه راهی باید رفت. این حتی بیشتر آزاردهنده ست که من هیچ وقت، اون قدری که باید خودمو نشناختم. یه حالت stable داشتم و اونقدری شجاع نبودم که چیزی رو تغییر بدم و ببینم بعدش من چیکار می تونم بکنم. و واقعا می ترسم که ببینم من همینم و کاری از دستم برنمیاد.

a room in my heart

  • گری
  • يكشنبه ۲۶ بهمن ۹۹
  • ۲۱:۵۱

امروز داشتم فکر می‌کردم چرا برای من دیتِیل در هیچ زمینه‌‌ای اهمیت نداره، با اینکه خیلی قشنگند. اون روز با ایده ی اسکرپ بوک آشنا شدم و به نظرم خیلی رویایی بود که واقعا کسی هست که براش کاغذ‌ها و عکس‌ها و برچسب‌ها هیجان انگیزه و اینقدر سلیقه و ملاحظه و حوصله داره. فکر کردم چرا من اصلا این‌طور نیستم و فکرِ این‌که من لابد یه چیز هیجان انگیز دیگه‌ای دارم که صرفا هنوز پیدا نشده، دور و مسخره به نظر میاد واقعا :))

the ten of the swords

  • گری
  • چهارشنبه ۱ بهمن ۹۹
  • ۱۹:۲۵

امروز حال خوبی دارم و دلم میخواست که بنویسم تا بعدا یادم باشه که یه روزی صبح ترجمه مو تموم کردم، بعد رفتم فروشگاه و ماست میوه ای خریدم. بعد غذای مورد علاقه مو خوردم و کلی گریه کردم، و قلب مچاله م کمی صاف تر شد.

فکر کردم من شاید همیشه بیهوده منتظر فردام عزیزم. میدونی، ممکنه یه روزی همه چیز بهتر شه. اما شاید باید راه برم و خاطره های بدم رو بندازم دور و به جای همه ی اونا، اون باری که رفتم رودخونه و همه چیز سبز و قشنگ بود رو نگه دارم، و شاید این ها اونقدری که به نظر میاد سخت نباشه.