همینطور که زمان میگذره، بیشتر فهمیدم که قلب راه خودشو میره و بعدش واقعا هیچ چیزی مهم نیست. تویِ این دنیا خیلی چیزا هستن که خارج از کنترل ما اتفاق میفتن. اما این زندگیِ ماست. دستِ ما نیست و زندگی ماست و اتفاقا دنیا همیشه همینقدر احمقانه می چرخه. ما میترسیم و هیچ وقت هیچ راهِ دوری رو نمیریم چون شاید درست نباشه. شاید ما اون آدمِ درست نباشیم و به قولِ کیت: من از صبر کردن برای درست بودن خسته شدم. مگه چقدر زندگی میکنم؟ اصلا کی تعیین میکنه درست و غلط چیه؟