آیا می‌ارزه عزیزانم؟ چون به هر حال آدم تاثیر زیادی از محیط می‌گیره و از اون چیزی که فکرش رو می‌کنیم اجتماعی‌تره و این‌که یه پسر بچه فکر کرد خوشگلم روی اعتماد به نفسم تاثیر زیادی گذاشته، یا شده یک هفته شب تا صبح رو نتونم بخوابم و به چیزهایی فکر کنم که آدم‌های رندومی که احتمالا سرشون به تنشون نمی‌ارزه بهم نسبت دادند یا حرف‌های مفتی که از دهان رندوم‌ترین آدم ممکن خارج میشه. با این‌که من در مجموع آدمی هستم که بی‌اهمیت به جریانات پیش می‌ره تعجب آوره actively باید تلاش کنم یادآور شم به خودم که رها کنم. بنابراین مطمئن نیستم زندگیم ارزش این حجم از تحقیر؟ رو داشته باشه واقعا، شاید هم صرفا هنوز بالغ نشدم و آدم درستی نیستم که این هم بر رنج من اضافه می‌کنه.

فکر کردم شاید آشپزی کردن کمک بکنه، دیدم بله تا حدی ناجی من هست، اما شاید این بتی که از به درد نخور بودن و پوچ بودن زندگیم ساختم خیلی بزرگ‌تر از همه چیز باشه. یعنی احتمالا اشتباهات بزرگم باعث شد کمی غرق بشم و بعد که زمان می‌گذره، به نظرم میاد دست و پا زدن کار درستی نیست چون دیر شده. و نگاه می‌کنم به تعلقاتم در این جهان، فکر می‌کنم در حال حاضر هیچ چیز یا هیچ‌کس برام این‌قدر نمی‌ارزه. احساسات چیز جدایی هست البته، ولی فرصت دادن هم بی‌معنی به نظرم میاد.