وقتای زیادی هست که مطمئن نیستم من واقعا احمق و نادونم یا زیادی مغرورم و با اینکه معمولی هستم صرفا، خودم هم به استانداردهایی که دارم نمی‌رسم؟ به نظرم این مشکل جدی منه و دلیلیه که از آدم های جدید خوشم نمیاد، چون یه آدم هیجان انگیز چیزی نیست که آدم معمولاً بتونه ببینتش، و بقیه خیلی احمق به نظر میان وقتی یه مکالمه ی بیهوده درباره شغلم، سایز یا نود در نهایت اتفاق میفته بدون اینکه بتونم درباره احساساتم حرف بزنم یا کلا چیزی احساس کنم.
می‌دونی زندگی نباید اینقدر پیچیده باشه، توی دنیایی که بوی خاک اینقدر ساده و این همه زیباست مثلا، نباید صحبت کردن با بقیه اینقدر عذاب آور و آزار دهنده باشه، نباید این همه احساسات توی قلبم باشه و یه مکالمه قشنگ اینقدر سخت به نظر بیاد. البته کسی به ما قول نداده که زندگی قرار نیست پیچیده باشه، یا چیزی قراره قشنگ باشه، صرفا میگم نباید اینجوری باشه که بخوام تمام راه های ارتباطی بقیه با خودم رو خاکستر کنم بریزم توی رود نیل.