شب قبل از یلدا، آلبوم Amelie رو پلی کردم و داشتیم با مامان کیک می پختیم و فکر کردم بعد از امشب اگه بمیرم، هیچ عیبی نداره. زندگی رو تا حدی که میشه قشنگش کرد، زندگی کردم. دوست داشتم و دوست داشته شدم و آلبالو پلو خوردم و دیگه چیز دیگه ای نمیخوام. فکر کردم این بازه ی سال، خیلی رویایی و زیباست. هر بار قلبم گرم میشه و از شدت زیباییش گریه م میگیره. احساس میکنم زندگی هر چقدر سخت و بیهوده گذشت، در نهایت ارزشش رو داره وقتی برسه این احساسات قشنگ. میشه مُرد و هیچ حسرتی هم نداشت.