مسئله اینه که من روابط اجتماعی پایینی دارم و علاوه بر خودم تا حد خیلی زیادی خانواده م رو سرزنش می کنم که هیچ وقت اهمیتی ندادن به اینکه بچه هاشون مستقل تر باشن. امروز مجبور بودم برای یه سری کارهای اداری زنگ بزنم به کسی و خب میدونین این آدم هایِ هر اداره ای، همیشه از آدم طلب پدرشون رو میخوان - با اینکه خب تو چیزی سر درنمیاری از روند کارهاشون و طبیعیه که توقع داشته باشی اون ها قشنگ توضیح بدن چه مدارکی لازمه، مراحل کار چیه و  اینا - پس من ازشون می ترسم و دلم نمیخواد در هیچ مرحله ای از زندگیم کارِ اداری داشته باشم و هر بدبختی ای رو به کارِ اداری داشتن، ترجیح میدم. اما متاسفانه زندگیِ من، هیچ وقت بر مبنای ترجیحِ من نمی چرخه، پس من مجبورم کلی برخوردِ اداره ای داشته باشم که توی هیچ کدومش هم نمی تونم بگم ببخشید شما غلط کردید که من باید اول امضای فلان گاو رو بگیرم. خب همون فلان گاو میومد مینشت جای تو. پس خیلی حرص میخورم. متاسفانه امروز اینطور گذشت و به خاطرِ گاو بودن اون ها، این هفته قراره قدرِ یه سال طول بکشه برایِ من و واقعا غمگینم که چرا زندگی با من اینطوری میکنه. ناراحتی بگو تمومش کنیم خب. این اداها چیه؟